روزمرگی های ما...
چند وقتی که براتون ننوشتم، چون اونقدر سرم شلوغ بود که فرصت نوشتن نداشتم. شاید این نوشته ها بر اساس تاریخ نباشند اما در کل اتفاقاتی هستند که توی این مدت افتادند. اول اینکه حسابی شیطنت هاتون رنگ و بوی زرنگی و مکر و حیله به خودش گرفته و حسابی همدیگه رو دور می زنید. امیر حسین حسابی بدغذا شده و توی غذا خوردن بهونه می گیره. پیاز نمی خورم، گوجه نمی خورم، سیب زمینی نمی خورم. ناهار مامان جونی استامبولی درست کرده بود. امیر حسین طبق معمول بهونه گرفت که سیب زمینی نمی خورم، منم دعواش کردم و بهش گفتم غذا همینه می خوای بخو، نمی خوای نخور. طبق معمول که مامان جونی نازتون رو می کشه بشقاب رو برداشت و شروع به جدا کردن سیب زمینی ها کرد. منم کمی غر زدم که مام...